-
حرف آخر ...تا همیشه!
جمعه 23 تیرماه سال 1385 11:03
من دلم می خواهد در همین لحظه دلم میخواهد و نه آن چیز که آن تکه دل یخ زده ام سر سرمای زمستانی آن سال پر از دغدغه و دود بخواست. که همه می دانند دل من در آن روز خودنویسی می خواست که نویسد بر بام وای از درد دل سوخته و خون روان که چرا هیچ کسی هیچ نپرسید که ای دلبرک خسته ترین تو کجایی و دل همسفرانت به کجا می نگرد. همه در صف...
-
به زودی...
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 16:06
-
می ترسم!....پس خداحافظ
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 10:14
ترس برای اولین بار تو تمام عمرم تمام وجودمو پر کرده. روزای بد که می گفتم، داره میاد. تو عقیده حقیقت انگار نمیشه با اینا تشکیل خط داد. شایدم من بلد نیستم. درست وقتی که همه چیز خوب بود بدی آروم آروم خودشو چپوند وسط دنیای من اگه حقیقت یه چیز دیگه باشه هممون مقصریم حتی تو که ضریب دو ترس و دلهره من محسوب میشی. شاید دنیا یه...
-
کجایی « ستاره » خدا ؟!
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 23:48
امشب میخوام یه جور دیگه به یه نفر دیگه، یه چیزی رو که مدتهاست ته دلم سنگینی می کنه رو بگم٬ * * شبی که قشنگ ترین شب ساله. شب آغاز انتظار* * و عصر دلگیر جمعه و چندین ساعت پیاده روی * * * شر شر بارون خستگی های دلمو فریاد زدم. گفتم می دونم باید چی می بودم و الآن چی شدم! * * گفتم که خواستم منتظر*ت باشم ولی تو جوابمو خیلی...
-
جفا با وفا!
جمعه 11 فروردینماه سال 1385 21:45
دیدن دنیای تکراری همیشه حال بهم زن هم نیس درست موقعی که با آبگوشت به جای نوشابه ، رانی بخوری. یه پیرمرد کور تو رو از خیابون رد کنه به بوق زدن های 206 آلبالویی آخرین فاحشه خیابون پنجم که واست ترمز کرده لبیک بگی. و همون پیرزنه که لهجه رشتی داره و پسرش ابد خورده با اصرار کوله پشتیتو واست بیاره. ******* دارم زمانی رو تصور...
-
اعتراف به ...
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 22:22
100 دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب.... آه....چه نظمی....برهان نظم..... من به خدا ایمان آوردم! ******** کوچولویی که شب بمب بارون تو خونه حاجی طالبی شیطونی می کرد و زن حاجی اونو از گربه سیاه ترسوند و اومد خونشون 3 روز تب کرد و مادر بزرگش خدا بیامرز یه ریز به اون زنیکه چیز میگفت و واسش دعا گرفت و حالش خوب شد...
-
سفره ای فقط با یک سین!
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 23:15
از اولشم حال و حوصله جلف بازی و تخم مرغ رنگی و کثافت کاری سفره هفت سین رو ندارم! میرم بیرون یه چیپس میخرم ، یه مگنوم و دو تا نانی! به کفاش سر خیابون مخصوصا سلام نمیکنم و در حالیکه سرم پایینه وارد خونه ای میشم که صاحباش اونو به مقصد جا قشنگه ای تو جنوب تهران ترک کردن تا سالشونو یه جور دیگه شروع کنن درست مثه سالهای قبل!...
-
آینه فروش شهر کورانم من!
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 12:11
همه در تلاش و تکاپو همه این طرف اون طرف نمیدونم چه خبره میگن عیده! من هنوزم نتونستم با خودم کنار بیام! برای من عید و نوروز و سال نو و خیلی تعبیرات نسبتا احمقانه ای که میشه هیچ وقت موضوعیت نداشته! نمیتونم احساسی نسبت به لحظه تحویل سال داشته باشم! اون چرت و پرتایی که میگن که سال نو آدم میفهمه که یه سال دیگه از عمرش...
-
از کفر من تا دین تو....راهی به جز «تردید» نیست!
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 17:59
دل پر خون حالت فانی ذهن پر گچ درد نادانی من به صد ملت و کشور گفتم که چه سرد است ستاره ثانی ******** در اصل آنچه سبب رخ نمودن جنبه های پست اخلاقی در زندگی میشود ناشی از تفکر و انشعاب فکری است که جریانات مشوش و پیچیده اجتماعی (نه لزوما در اجتماعات بزرگ) بر آن اثر میگذارد. فلذا تصمیمات شخصی هر انسان میتواند در صورت آگاهی...
-
آشهای خاکی مامانم+ تردید ۲
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 23:04
فال حافظ از پیرمردی که التماس میکنه، 100 تومن! فالی که میاد واست: دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود کسی را دوست داری و او مدام شما را امتحان میکند که مطمئن شود که تو به او وفاداری، از این اخلاق متغیر او ناراحت مباش چون...
-
بازم دلم گرفته...گریه ام اختیاری نیس!
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 11:15
شاید اون روزی که قرار بود یه فاصله ای بین ما بیفته خدا نقطه سوم بود که با ما تشکیل یه خط می داد، فاصله ها همیشه ثابت و یکسان باقی می ماند. نه زیاد می شود و نه کم.... خیلی ها اینو دوست دارند....لا اقل اینجا دیگه خبر خاصی از هگل و راسل نمیتونی بگیری.... من ترجیح می دم کماکان به کارهای خودم مشغول باشم.......
-
اینم یه جورشه!
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 09:44
غروب شد خورشید رفت... آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت... ناگهان ستاره ای چشمک زد ! آْفتابگردان سرش را پایین انداخت گلها هرگز خیانت نمیکنند!
-
پایان انتظار* نزدیک است....
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 23:05
تابستان داغ 80 بود.... وقتی وارد حرم شدم سرمو گذاشتم رو ضریح اونقدر فشار دادم که جاش رو پیشونیم موند... نمیدونم چرا تا رسیدیم اونجا یهو بغض بابا ترکید .... خیلی گریه کرد حتی بیشتر از نجف و کاظمین من خیلی آروم و عجیب بودم... تو سرداب غیبت یاد انتظار* افتادم... خیلی دعا کردم.... هنوز کربلا نرسیده بودیم.... ***********...
-
پشت سرمو نیگا!!!
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 15:17
دنیا اونقدر high level به کارش ادامه میده که حتی دیگه ۳۰ لیتر شیری که مادر به بچه اش داده و ۲۰ لیترشو یا بالا آورده و یا موقعی که آروغ میزده تبدیل به گازهای فرار شده و بیرون رفته هم ٬ با حروم شدنشون هیچ نقشی رو روند کند اصلاحات نمیتونن ایفا کنن.... حتی اگه تو مادری داشته باشی که چت کنه... یا SMS بزنه واست که زیر گازو...
-
ماهی ها فریب خوردند....احمق ها عاشق شدند.....
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 17:58
فعالیت های نا ممکن چه از نوع هسته دار و بی هسته کماکان برام جذابیت های خودشه حفظ کرده....مشکل اساسی من داشتن حق آزادی آدماس.... به نظرم میشه یه ارتباط یک به یک بین اینکه همه حق دارن برن دستشویی و داشتن آزادی برقرار کرد....لا اقل تو اتوپیای من این قید شده! ****** اونایی که فکر میکنن میفهمن و واقعا نمیفهمن....آدمای...
-
Nothing Special
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 00:05
خیلی آسون عوض شدم و خیلی سخت به مسیرم برگشتم... فهمیدم که برای همه بودم.... ولی کی واقعا برای من بود؟ همه برای خودشون بودن.... همیشه میگفتم: همه من مال شما....همه شما مال خودتون... حالا خیلی راحت و بدون غصه....تغییر میکنم... خیلی چیزا فرق میکنه.... بی تفاوت میشم.... ایزوله تر میشم.... من واسه خودمون میشم....همون...
-
یه نوای قدیمی....یادش بخیر...من...پاکی...
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 22:41
اگه دیوونه ندیده ای....به ما میگن دیوونه اگه دیوونه شنیده ای.....به ما میگن دیوونه دل هر کی با یاری خوشه....یار دل ما حسینه ترانه ای که دلو میبره....صدای یا حسینه عقل از سر من پریده و ....دیوونگی جا گرفته حرف اگه داری با خدا بزن.....عقلمو خدا گرفته منم یه روز عاقل بودم.....عشق تو مجنونم کرد ز شهر عقل و عاقلا ....یه...
-
سخته ولی ارزش داره!
شنبه 15 بهمنماه سال 1384 18:38
دیگه عادت کردم... به خش خش برگای زرد زیر پاشنه هایی با ارتفاع 10 سانت به التماسای گاه و بیگاه دخترک فال فروش روی پل هوایی مکانیزه به هر هر و کر کر های ابلهانه پسرایی که گوشه کافی شاپ رو واسه نجواهای عاشقانه با gf شون انتخاب می کنن.... به مبلهایی که تبدیل نمیشن به پشتی که بالعکس... به بلوغ فکری که همه رو تو خودش خفه...
-
The mobile set is off
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 22:05
امروز اول محرم بود اینو وقتی سوار پیکانی که جلوم بوق زده بود شدم فهمیدم.... از روی صدایی که از تو ضبط میومد و عکس گوگوشی که داشت جلو داشبورد بهم دهن کجی می کرد فهمیدم....و ته ریش راننده! نمیدونم چرا "آقا بی زحمت خاموشش کن" تو گلوم خشکید.! ***** میگن قدیما یه آقایی بوده که واسه دلایلی که خیلی مهم بودن با سپاه و خانواده...
-
تازه فهمیدی من پستم؟.....من که صورتحساب دادم خدمتتون!
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 22:36
امروز خیلی احساست کردم....زیر برف.... همه چی جالبتر بود...برگا و علفهای خانه هنرمندان خوردنی میزد... کاشکی یه بز بودم! ****************** قدم زدن با یه وکیل اونم تو روز تولدش میتونه دوست داشتنی باشه٬ ...مخصوصا اگه طی یه عملیات انتحاری کلیشه ای بخواد تو رو برونگرا کنه....اصرارش غیر منطقی و انکارش سطحی ...شاید یاد دلایی...
-
هاش ۲ او
جمعه 7 بهمنماه سال 1384 14:36
- سلام عزیزم....صبحت بخیر -سلام...فرمایش...؟! - من یه نقطه دارم ٬ میخوای ببینیش؟ - برو بابا ! خیلی ها خط دار بودن اومدن کسی تحویلشون نمیگیره....تو با نقطه چی میگی؟ -نمیدونم....راستی حالا دیگه مطمئنم چرا از پرستار ها خوشم میاد.... - چرا؟ - نمیدونم شاید واسه لباسشونه! -اوکی...فقط اینو بگو....تو میدونی ارتفاع اون مثلث...
-
من خدای جنبه ام!
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 23:01
عاشق دخترک روبرویی میشوم..از کنارم که رد میشود با تمام وجود بویش را میبلعم برمیگردم تا برای آخرین بار نگاهش کنم که عاشق دخترک پشت سرم میشوم...! خیابانهای شلوغ همیشه من را گیج کرده اند... گیج و ویج! اسنیکرز میخوری؟!
-
عجب رسمیه....رسم زمونه!
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 14:52
اگه بخوام یه میوه خوشمزه و آبدار از شاخه بکنم باید بلند شم رو تختم وایسم! تو این فکرم که اگه از رو تخت بیفتم تو جوب و لای نوشابه ها غرق بشم و تا ابد همونجوری غوطه ور بمونم....کی جوابه اون حوری هایی که عاشق من شدن رو میده؟ اینجا بهشت است ...صدای انتظار*...
-
این از اولین مفهوم...منتظر* تعریفای بعدی باشین!
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 11:14
اصلا وجود خارجی نداره....چیزی به اسم عشق حقیقی و مجازی رو میگم همشو این آدم بدای فیلما واسه رسیدن به دختر مورد علاقشون و در حالیکه میخوان خدا رو هم داشته باشن ساختن که کار خودشون و من و تو رو توجیه کنن! کار گردانای احمقی که تفاله چایی حافظ و سعدی و مولوی هم نیستن جوری عشقای شیشه ای و مجازی و حقیقی و فلان و بیسار از...
-
چرت و پرتای اول صبح
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 10:18
دارم سعی میکنم اولین فیلم بلند سینمایی خودمو بسازم... تحت عنوان: و چگونه ماژیک صورتی بر صورتت نقش بست! برگرفته از یه رمانی به اسم: دیوانه ای روی آب که اتفاقا نویسنده اش هم خودمم! میدونی چیه؟ آدم خیلی میتونه احمق باشه اگه بخواد بره دکتر و بگه: آقای دکتر میشه منو معاینه کنی؟ مثه اینکه دم در قصابی رو برگه سفید بنویسن:...
-
باز شروع کردی؟
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 11:02
امروز خیلی خوب بود که خیلی بد دوباره بنویسه.... البته نه خیلی خوب و نه خیلی بد....بلکه این بار از خیلی بد....به خیلی خوب....محض یادگاری....نه شایدم محض رفاقت.... این ابتدای کارو همیشه گند میزنم...خودمم میدونم! فعلا