ترس
برای اولین بار
تو تمام عمرم
تمام وجودمو پر کرده.
روزای بد
که می گفتم،
داره میاد.
تو
عقیده
حقیقت
انگار نمیشه با اینا تشکیل خط داد.
شایدم من بلد نیستم.
درست وقتی که همه چیز خوب بود
بدی آروم آروم خودشو چپوند وسط دنیای من
اگه حقیقت یه چیز دیگه باشه
هممون مقصریم
حتی تو که ضریب دو ترس و دلهره من محسوب میشی.
شاید دنیا یه چیز دیگس
شایدم یه جای دیگه
شایدم من نمی فهمم
از دیشب رفتم تو زندان وجودم...تا به نتیجه نرسم نمیام بیرون.
دوست داری منتظر* بمونی تو هم؟
بمون
شاید فردا
شاید ماه بعد
شاید هم سال بعد
شاید هم...
شکار حقیقت دیر و زود داره ولی....
منتظر*م بمون...
چون باید برگردم!
دوست داری منتظر* بمونی تو هم؟
بمون
شاید فردا
شاید ماه بعد
شاید هم سال بعد
شاید هم...
اینکه عقیده و حقیقت به همراه تو یه خط نمی سازه چه ربطی به تقصیر بقیه داره ؟؟؟ یا مشکل از عقیده ی توست یا اون تصویری که از حقیقت تو ذهنت ساختی نه اون حقیقت که وجود خارجی داره .... می رسونم منظورمو؟؟؟ حیف به این نتیجه رسیدم که هرکس باید برا خودش دنبال اون حقیقته بگرده وگرنه دلم خیلی پره . یه زندان برا خودم ساختم پریدم توش حالا فهمیدم حقیقت کدومه ولی برا بیرون اومدن دارم جون می کنم ولی میام بیرون ... می دونم...
چی شده رفیق؟ آهوی تو که فرار نمیکرد.... نکنه اونم ... :(
چرا؟
آخرین آپ اینجا بود٬ نه؟
نباید می رفتی ولی مثل اینکه مجبوری
باشه
خداحافظ
ولی منتظر* بودنت رو از دست نده.
خدا دوستت داره
خداحافظ آی ام ویتینگ!!!
خداحافظ منتظر*
بعد از آزادی از زندان وجودت٬ دوست دارم ببینم چی میشی!
شده تا حالا زندانی یاشی و نتونی حرفی بزنی؟
دروغ نگو.
یادم میاد هیچ وقت بزرگنمایی نمیکنی!
چی شده؟
داری میری؟
کجا؟
عقیده و حقیقت چیه که با تو (شایدم اون چون منظورت از "تو" مبهم بود) تو یه خط نیستن؟
برو برو
خیلی وقته که باید میرفتی....شاید ایندفه نتونی محافظه کاری کنی...خودتو نشون بده
به قول خودت:
منتظر*یم!
بسم رب المهدی عج
سلام
برای این جور رفتن ات احتمالا باید خوشحال بود !
تصمیم به رو به رو شدن با حقیقت هر چند برای ادم سخت و تلخ باشه خیلی خوبه و البته خیلی هم سخت !
ادما بزرگترین مشکلاشون با خودشونه ...
و فقط عده کمی از پس حل مشکل شون بر میان .
امیدوارم از این زندونی که میگی ساخته با نتیجه خوبی بیرون بیای ...
من که جرات رفتن توش رو ندارم !!!
.
ولی از همه اینا بگذریم ...
ناراحت شدم ...که نمی نویسی منتظر*
.
منتظر* خوبی باش
منتظر* برگشتت هستیم
.
موفق باشی و التماس دعا
کی برمیگردی؟
برگرد...نرو....
یادت هست ....آسمان از بالا دو ستاره کم خواهد داشت ...حتی اگر تو در زندان باشی و آسمانازاد !
نمی دانم دقیقا چه خطابت کنم ...شاید باید بگویم یک دوست ....شاید ...بگذریم همان دوست بهتر است ...شاید هم یک آشنا ....بگذار همان دوست آشنا باشم ...خوب یک دوست در این مواقع چه باید بکند ؟ اینبار فقط نمی توانم منتظر برگشتت باشم .....شاید اگر هم مثل خودت منتظر* شوم هم نشود ...آخر آن فقط مال توست و بس ....اصلا بگذار به رسم اسمم بیایم ...نامم را که می دانی ....شاید سبک بالی این روزها بهانه ی اینگونه آمدنم بشود ....شاید در زندانت گاهی ملاقاتی قبول کنی ...می کنی؟ ملاقات و حرف و درد و دل ....گاهی باید از دیواره های ایزوله شدن کمی خود را بیرون کشید ....همیشه کسی هست که در قالبی انسانی بشنود ....خصوصا اگر رسم نامش جز این نباشد ......خصوصا اگر قاصد باشد و راهی !
من هم منتظر خواهم ماند ببینم این پیچش انزوای روحت تو را به کدامین راه خواهد کشاند .....هستم و منتظرم ! ( این بار بی ستاره تنها برای آنکه مطمئن باشم رسم اسمم را باور داری ....!)
همین
دوباره فقط حرف رفتن...فقط حرف...خسته کننده اس...
چه غریبانه داری میری؟
چیزی که هیچ وقت تو ظاهر نبوده ولی تو باطنت...
کاشکی خوب برگردی
همونی که درسته!
موندن آدم رو نابود می کنه...آب رو لجن ... غذا رو فاسد و لی با اینکه زیاد نمیشناسمت موندن به جنس روح تو نمی یاد ... رفتن سخته ولی ممکنه.......... آدم شاید خیلی سختی بکشه ولی نمی میره... مطمئن باش و دل قوی دار
دلم برات تنگ شده جونم....میخوام ببینمت نمیتونم!
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهو قولی !
یه سوال...چرا تو شسن پایین ذخیره خدا رو کردی ستاره خدا؟؟؟
از این پست آخرتم چیزی سر در نیووردم!! این دفعه دومه!! وای به روزی که سه بشه!
اما!! اینجانب فردا امتحان پاسکال دارم! خوب پس چرا الان اینجام؟؟ این دقیقا همون سوالیه که من دارم! آهای کسی میدونه؟
تا چند به تنگنای زندان وجود؟
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
خیلی وقته که منم احساس می کنم که دیگه نه چیزی میشنوم نه میبینم و نه احساس می کنم. اتگار تویه یه خلاْ .
دیگه خیلی وقته که در هر قدمی که بر می دارم می تزسم که اشتباه کرده باشم. دیگه حتی نفس کشیدن هم برام سخت شده...
امیدوارم که برگردی ..
اگه برگشتی ما رو هم کمک کن..
منتظزت* می مونم...
نمیخوای از زندان بیای بیرون؟
کی تموم میشه پس؟
نگران باشیم یا نه؟
سلام.نمی دونستم وب داری.برای مقاله که اجازه گرفتم.چیکار کنم دیگه .فقر مطلب دارم(چشمک).....موفق باشی
میخوام فرض کنم یعنی باور کنم که بر نمیگردی
از همین الان منتظر میمونم
سلام
نیستی که؟
به روز هم که نکردی ؟
گفته بودی یه مدته از زندان اومدی بیرون ...خوب پس چی شد؟
منتظرم ....خبرم کن .....راستی اپ کردم یه سر بزن ....
یا علی
مهدی حقیقت همونیه که بهش عشق می ورزی حتی اگه تموم عالم بگن اشتباهه.عاشق باش نه منتظر...عاشق...
دیگه به اینجا سر نمی زنی؟
بمون تا علف زیر پات سبز شه. ضمنا من آپم
.......؟
کجاییی تو؟؟؟
بی نام یا با نام ...فرق نمی کند بیایم یا نیایم ....نه ؟
می دانم شکار حقیقت زمان می برد ....اما تا کی ؟
امیدوارم اتفاقی نیافتاده باشد .....
سلام
ایملتان را چک کنید لطفا !!!!
سلام مهدی جان .نشریه چی شد.نکنه اینم نمی خوای برام بفرستی؟درود
انتظار ابتدای مسولیته
یه حقیقت ممکنه از دید من و تو نه تنها متفاوت بلکه متضاد باشه اما من به حقیقت احترام میگذارم!
نخند
اما امروز صبح یک ساعت تمام تو را دنبال کردم از همان وبلاگ های قدیمی تا اینجا و تمام کامنتها را خواندم دوبار ه و دوباره و دوباره ......
چیزی را باید به تو بگویم اما نمی دانم چرایی اش را ....
بگذارم بماند بهتر است .....
راستی آنجا رفتی ؟ خانه ی استاد ؟
کاش رفته باشی....کاش ....
هی !
اعتراض را هنوز با صدای بلند می خوانی ؟
یا تو هم رنگ آرامش گرفته ای ؟
گاهی فکر می کنم می توان با تو حرف زد اما همین که روبرو می شوم سکوت مثل پرده ای می افتد روی واژه هایم ....
انگار تنها زبان گویای من غیر کلماتی که می نویسم در برابرت یا چیزهایی که برای تردید می نویسم ....سکوت محض است
الان دارم دوباره اعتراض رو گوش می دم .....
چیزی را انگار توی دالان زمان جا گذاشته ام
اگه یه روز خواستی یه سر به بهشت زهرا بزنی برو پایین قبر صیاد شیرازی بایست می دونی که کجاست ؟ دست راستتو بگیر و برو جلو ....توی ردیف شهدا خیلی از دوستان من را خواهی دید ....همه آرام خوابیده .....هم یزدانی آنجاست که روزی در تردید از او نوشتم و هم ......و هم او که دلم برایش سخت تنگ شده !
یا علی
کفاره ی شراب خوری های بی حساب
هوشیار در برابر مستان نشستن است ٬!
{انتظار را بلد نیستم..اهلش نیستم...
خدا می داند که برای هر انتظاری چه زجری می کشم .کم کم روزگار دارد به من یاد می دهد که برای هر چیز باید منتظر بود}
سلام .مرسی که به وبلاگ من سر زدین.نمیدونم که همینطوری اومدین یا کسی قبلا آدرس وبلاگم و بهتون داده بود اما اگه همینطوری اومدین باید بگم که من شما رو می شناسم(هم دانشگاهی هستیم.دوست سانازم)
مثل اینکه باز دیر رسیدم...
ما که همیشه منتظریم...
نمی دونم.شایدم خیال می کنیم...
خدا نکنه واقعیت هامون یه روز توهم از آب در بیاد...!!!
منتظرت هستم ای سنگ صبورم...
ای ستاره آسمونی...!!!
تو آدم نمیشی
سراغ تو هم می آیم
منتظر باش
بعد یاشار و عابد فکر نکنین کسیو بی خیال میشیم
به امید دیدار
بسم رب المهدی عج
سلام
اول تسلیت شهادت حضرت فامه س ...
بعد .
در مورده این دو نفری که از دانشگاه تون دستگیر شدن ..میشه یه کمی توضیح بدی برام؟
از اعضای شورای مرکزی انجمن اند؟ ؟
.
موفق باشی و التماس دعا
سلام
چرا خداحافظ؟:)
شاید هم سلامی دیگر نه ؟
لابد مشکل تو هنوز حل نشده
ولی میدونم در روز خیلیا به این امید گه مشکلت حل شده باشه٬ اینجا سر میزنن.
یکیش خود من.
به کنتور وبلاگت نگاه بنداز!
نمیخوای یه چیزی بگی؟
آپ کن رفیق.
رفیق.
رفیق.
امروز ۲۷ خرداده
آخرین پستت ۳۱ فروردین بوده
نمی دونم به توصیه ام عمل کردی و اونجا رفتی یا نه ؟
می دونم حالا حالا ها این وبلاگ رو اپ نمی کنی ...
حداقل دیگه اونقدر میشناسمت که ازت نخوام این کارو بکنی ...تنها برات دعا می کنم ....چون می دونم داره چه اتفاقایی می افته .....فقط یه توصیه ی دوستانه ! آقا مواظب خودت باش ...مواظب دلت بیشتر ....
زیاده جسارت است !
یاعلی