می ترسم!....پس خداحافظ

ترس

  برای اولین بار

  تو تمام عمرم

  تمام وجودمو پر کرده.

  روزای بد

  که می گفتم،

  داره میاد.

  تو

  عقیده

  حقیقت

  انگار نمیشه با اینا تشکیل خط داد.

  شایدم من بلد نیستم.

  درست وقتی که همه چیز خوب بود

  بدی آروم آروم خودشو چپوند وسط دنیای من

  اگه حقیقت یه چیز دیگه باشه

  هممون مقصریم

   حتی تو که ضریب دو ترس و دلهره من محسوب میشی.

  شاید دنیا یه چیز دیگس

  شایدم یه جای دیگه

  شایدم من نمی فهمم

  از دیشب رفتم تو زندان وجودم...تا به نتیجه نرسم نمیام                   بیرون.

  دوست داری منتظر* بمونی تو هم؟

  بمون

  شاید فردا

  شاید ماه بعد

  شاید هم سال بعد

  شاید هم...

 

  شکار حقیقت دیر و زود داره ولی....

   منتظر*م بمون...

  چون باید برگردم!

       

 

نظرات 38 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 ق.ظ

دوست داری منتظر* بمونی تو هم؟

بمون

شاید فردا

شاید ماه بعد

شاید هم سال بعد

شاید هم...

ضحاک(کاوه آهنگر) پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ب.ظ

اینکه عقیده و حقیقت به همراه تو یه خط نمی سازه چه ربطی به تقصیر بقیه داره ؟؟؟ یا مشکل از عقیده ی توست یا اون تصویری که از حقیقت تو ذهنت ساختی نه اون حقیقت که وجود خارجی داره .... می رسونم منظورمو؟؟؟ حیف به این نتیجه رسیدم که هرکس باید برا خودش دنبال اون حقیقته بگرده وگرنه دلم خیلی پره . یه زندان برا خودم ساختم پریدم توش حالا فهمیدم حقیقت کدومه ولی برا بیرون اومدن دارم جون می کنم ولی میام بیرون ... می دونم...

مهدی پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ب.ظ

چی شده رفیق؟ آهوی تو که فرار نمیکرد.... نکنه اونم ... :(

یه آشنا پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:58 ب.ظ

چرا؟
آخرین آپ اینجا بود٬ نه؟
نباید می رفتی ولی مثل اینکه مجبوری
باشه
خداحافظ
ولی منتظر* بودنت رو از دست نده.
خدا دوستت داره
خداحافظ آی ام ویتینگ!!!
خداحافظ منتظر*
بعد از آزادی از زندان وجودت٬ دوست دارم ببینم چی میشی!

تو همون حس غریبی که... پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:07 ب.ظ

شده تا حالا زندانی یاشی و نتونی حرفی بزنی؟
دروغ نگو.
یادم میاد هیچ وقت بزرگنمایی نمیکنی!
چی شده؟
داری میری؟
کجا؟
عقیده و حقیقت چیه که با تو (شایدم اون چون منظورت از "تو" مبهم بود) تو یه خط نیستن؟
برو برو
خیلی وقته که باید میرفتی....شاید ایندفه نتونی محافظه کاری کنی...خودتو نشون بده
به قول خودت:
منتظر*یم!

خواب زده پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:06 ب.ظ

بسم رب المهدی عج
سلام
برای این جور رفتن ات احتمالا باید خوشحال بود !
تصمیم به رو به رو شدن با حقیقت هر چند برای ادم سخت و تلخ باشه خیلی خوبه و البته خیلی هم سخت !
ادما بزرگترین مشکلاشون با خودشونه ...
و فقط عده کمی از پس حل مشکل شون بر میان .
امیدوارم از این زندونی که میگی ساخته با نتیجه خوبی بیرون بیای ...
من که جرات رفتن توش رو ندارم !!!
.
ولی از همه اینا بگذریم ...
ناراحت شدم ...که نمی نویسی منتظر*
.
منتظر* خوبی باش
منتظر* برگشتت هستیم
.
موفق باشی و التماس دعا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ب.ظ

کی برمیگردی؟
برگرد...نرو....

*... جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:28 ق.ظ

یادت هست ....آسمان از بالا دو ستاره کم خواهد داشت ...حتی اگر تو در زندان باشی و آسمان‌ازاد !
نمی دانم دقیقا چه خطابت کنم ...شاید باید بگویم یک دوست ....شاید ...بگذریم همان دوست بهتر است ...شاید هم یک آشنا ....بگذار همان دوست آشنا باشم ...خوب یک دوست در این مواقع چه باید بکند ؟ اینبار فقط نمی توانم منتظر برگشتت باشم .....شاید اگر هم مثل خودت منتظر* شوم هم نشود ...آخر آن فقط مال توست و بس ....اصلا بگذار به رسم اسمم بیایم ...نامم را که می دانی ....شاید سبک بالی این روزها بهانه ی اینگونه آمدنم بشود ....شاید در زندانت گاهی ملاقاتی قبول کنی ...می کنی؟ ملاقات و حرف و درد و دل ....گاهی باید از دیواره های ایزوله شدن کمی خود را بیرون کشید ....همیشه کسی هست که در قالبی انسانی بشنود ....خصوصا اگر رسم نامش جز این نباشد ......خصوصا اگر قاصد باشد و راهی !
من هم منتظر خواهم ماند ببینم این پیچش انزوای روحت تو را به کدامین راه خواهد کشاند .....هستم و منتظرم ! ( این بار بی ستاره تنها برای آنکه مطمئن باشم رسم اسمم را باور داری ....!)
همین

[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:24 ق.ظ

دوباره فقط حرف رفتن...فقط حرف...خسته کننده اس...

دیوانه جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ق.ظ

چه غریبانه داری میری؟
چیزی که هیچ وقت تو ظاهر نبوده ولی تو باطنت...
کاشکی خوب برگردی
همونی که درسته!

zizi جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ب.ظ

موندن آدم رو نابود می کنه...آب رو لجن ... غذا رو فاسد و لی با اینکه زیاد نمیشناسمت موندن به جنس روح تو نمی یاد ... رفتن سخته ولی ممکنه.......... آدم شاید خیلی سختی بکشه ولی نمی میره... مطمئن باش و دل قوی دار

[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ب.ظ

دلم برات تنگ شده جونم....میخوام ببینمت نمیتونم!

[ بدون نام ] شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:13 ق.ظ

رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهو قولی !

علی پاینده شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ب.ظ

یه سوال...چرا تو شسن پایین ذخیره خدا رو کردی ستاره خدا؟؟؟
از این پست آخرتم چیزی سر در نیووردم!! این دفعه دومه!! وای به روزی که سه بشه!
اما!! اینجانب فردا امتحان پاسکال دارم! خوب پس چرا الان اینجام؟؟ این دقیقا همون سوالیه که من دارم! آهای کسی میدونه؟

آفریدون یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:51 ق.ظ http://www.poor-e-abtin.blogfa.com

تا چند به تنگنای زندان وجود؟
ای کاش سوی عدم دری یافتمی

غریب آشنا یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 ب.ظ

خیلی وقته که منم احساس می کنم که دیگه نه چیزی میشنوم نه میبینم و نه احساس می کنم. اتگار تویه یه خلاْ .
دیگه خیلی وقته که در هر قدمی که بر می دارم می تزسم که اشتباه کرده باشم. دیگه حتی نفس کشیدن هم برام سخت شده...
امیدوارم که برگردی ..
اگه برگشتی ما رو هم کمک کن..
منتظزت* می مونم...

تو همون حس غریبی که... دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:04 ق.ظ

نمیخوای از زندان بیای بیرون؟
کی تموم میشه پس؟
نگران باشیم یا نه؟

احسان الهی فر دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:36 ب.ظ http://www.ehsanelahifar.blogfa.com

سلام.نمی دونستم وب داری.برای مقاله که اجازه گرفتم.چیکار کنم دیگه .فقر مطلب دارم(چشمک).....موفق باشی

؟ دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:16 ب.ظ

میخوام فرض کنم یعنی باور کنم که بر نمیگردی
از همین الان منتظر میمونم

قاصدک یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام
نیستی که؟
به روز هم که نکردی ؟
گفته بودی یه مدته از زندان اومدی بیرون ...خوب پس چی شد؟
منتظرم ....خبرم کن .....راستی اپ کردم یه سر بزن ....
یا علی

مرتضی قصدی یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:39 ب.ظ http://alone-in-hell.persianblog.com

مهدی حقیقت همونیه که بهش عشق می ورزی حتی اگه تموم عالم بگن اشتباهه.عاشق باش نه منتظر...عاشق...

خواب زده چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ب.ظ

دیگه به اینجا سر نمی زنی؟

آفریدون دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.poor-e-abtin.blogfa.com

بمون تا علف زیر پات سبز شه. ضمنا من آپم

قاصدک چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:15 ق.ظ

.......؟

علی پاینده شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:57 ب.ظ http://www.ali-filmi.blogfa.com

کجاییی تو؟؟؟

*... شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ب.ظ

بی نام یا با نام ...فرق نمی کند بیایم یا نیایم ....نه ؟
می دانم شکار حقیقت زمان می برد ....اما تا کی ؟
امیدوارم اتفاقی نیافتاده باشد .....

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام
ایملتان را چک کنید لطفا !!!!

احسان الهی فر شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.ehsanelahifar.blogfa.com

سلام مهدی جان .نشریه چی شد.نکنه اینم نمی خوای برام بفرستی؟درود

امیر حسین شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:47 ب.ظ

انتظار ابتدای مسولیته
یه حقیقت ممکنه از دید من و تو نه تنها متفاوت بلکه متضاد باشه اما من به حقیقت احترام میگذارم!

...* شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 ق.ظ http://..............

نخند
اما امروز صبح یک ساعت تمام تو را دنبال کردم از همان وبلاگ های قدیمی تا اینجا و تمام کامنتها را خواندم دوبار ه و دوباره و دوباره ......
چیزی را باید به تو بگویم اما نمی دانم چرایی اش را ....
بگذارم بماند بهتر است .....
راستی آنجا رفتی ؟ خانه ی استاد ؟
کاش رفته باشی....کاش ....
هی !
اعتراض را هنوز با صدای بلند می خوانی ؟
یا تو هم رنگ آرامش گرفته ای ؟
گاهی فکر می کنم می توان با تو حرف زد اما همین که روبرو می شوم سکوت مثل پرده ای می افتد روی واژه هایم ....
انگار تنها زبان گویای من غیر کلماتی که می نویسم در برابرت یا چیزهایی که برای تردید می نویسم ....سکوت محض است
الان دارم دوباره اعتراض رو گوش می دم .....
چیزی را انگار توی دالان زمان جا گذاشته ام
اگه یه روز خواستی یه سر به بهشت زهرا بزنی برو پایین قبر صیاد شیرازی بایست می دونی که کجاست ؟ دست راستتو بگیر و برو جلو ....توی ردیف شهدا خیلی از دوستان من را خواهی دید ....همه آرام خوابیده .....هم یزدانی آنجاست که روزی در تردید از او نوشتم و هم ......و هم او که دلم برایش سخت تنگ شده !
یا علی
کفاره ی شراب خوری های بی حساب
هوشیار در برابر مستان نشستن است ٬!

نگار شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:58 ب.ظ http://tekrarepaeiz.persianblog

{انتظار را بلد نیستم..اهلش نیستم...
خدا می داند که برای هر انتظاری چه زجری می کشم .کم کم روزگار دارد به من یاد می دهد که برای هر چیز باید منتظر بود}
سلام .مرسی که به وبلاگ من سر زدین.نمیدونم که همینطوری اومدین یا کسی قبلا آدرس وبلاگم و بهتون داده بود اما اگه همینطوری اومدین باید بگم که من شما رو می شناسم(هم دانشگاهی هستیم.دوست سانازم)

یه منتظر همیشه تنها... پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:58 ب.ظ

مثل اینکه باز دیر رسیدم...
ما که همیشه منتظریم...
نمی دونم.شایدم خیال می کنیم...
خدا نکنه واقعیت هامون یه روز توهم از آب در بیاد...!!!
منتظرت هستم ای سنگ صبورم...
ای ستاره آسمونی...!!!

به موقعش میشناسی! جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:11 ب.ظ

تو آدم نمیشی
سراغ تو هم می آیم
منتظر باش
بعد یاشار و عابد فکر نکنین کسیو بی خیال میشیم
به امید دیدار

خواب زده شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:39 ب.ظ

بسم رب المهدی عج
سلام
اول تسلیت شهادت حضرت فامه س ...
بعد .
در مورده این دو نفری که از دانشگاه تون دستگیر شدن ..میشه یه کمی توضیح بدی برام؟
از اعضای شورای مرکزی انجمن اند؟ ؟
.
موفق باشی و التماس دعا

سولماز چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ب.ظ http://solimaz.com

سلام
چرا خداحافظ؟:)
شاید هم سلامی دیگر نه ؟

....تا همیشه.... چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 ب.ظ

لابد مشکل تو هنوز حل نشده
ولی میدونم در روز خیلیا به این امید گه مشکلت حل شده باشه٬ اینجا سر میزنن.
یکیش خود من.
به کنتور وبلاگت نگاه بنداز!

[ بدون نام ] جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:33 ب.ظ

نمیخوای یه چیزی بگی؟
آپ کن رفیق.
رفیق.
رفیق.

...* شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ق.ظ

امروز ۲۷ خرداده
آخرین پستت ۳۱ فروردین بوده
نمی دونم به توصیه ام عمل کردی و اونجا رفتی یا نه ؟
می دونم حالا حالا ها این وبلاگ رو اپ نمی کنی ...
حداقل دیگه اونقدر میشناسمت که ازت نخوام این کارو بکنی ...تنها برات دعا می کنم ....چون می دونم داره چه اتفاقایی می افته .....فقط یه توصیه ی دوستانه ! آقا مواظب خودت باش ...مواظب دلت بیشتر ....
زیاده جسارت است !
یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد