اعتراف به ...

 

100 دانه یاقوت

   دسته به دسته

با نظم و ترتیب....

                                آه....چه نظمی....برهان نظم.....من به خدا ایمان آوردم!

********

 

کوچولویی که شب بمب بارون

تو خونه حاجی طالبی

شیطونی می کرد و زن حاجی اونو از گربه سیاه ترسوند

و اومد خونشون 3 روز تب کرد و مادر بزرگش خدا بیامرز

یه ریز به اون زنیکه چیز میگفت و واسش دعا گرفت و

حالش خوب شد ..... من بودم!

 

********

و بزرگترین آرزوی پسری که دوست داشت مادر داشته  باشد و

نداشت

و

 کوچکترین آرزوی پسری که دوست داشت بی مادر بود و

 نبود!

 

 ********

چشمانم رو می بندم.

ذهنم رو آروم آروم از محبت و عشق خالی می کنم.

خاطرات مزخرفی که میگن من پاکم و خوبم و از این حرفا

رو فراموش میکنم.

با کمال میل تمام وجودم را فدای محفل عاشقانه دو حس

قدیمی و زیبا میکنم :

تهوع و نفرت

 

دنیای آزادِ آزادِ آزاد....

 

********

و انگشتهایی که به پاسداشت سکه های

من

روی سوراخهای نی

می رقصیدند ...

 

نظرات 8 + ارسال نظر
شب قطبی شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ب.ظ http://shabeghotbi.blogsky.com

سلام...خواستم یه چی بگم ولی الان دیگه چیزی ندارم بگم...با نوشته هات خیلی حال کردم....واسه منم سال تحویل همون جوری بود که گفتی...چرا؟ شاید دیگه سال عوض نمیشه فقط ما به اصرار مثل خیلی چیزای دیگه میخوایم خودمونو گول بزنیم که نه بابا ایول عید شده!!! به هر حال خوش باشی...تو لحظات نابت جای ما رو هم خالی کن.

*... شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ب.ظ http://dostat ...

آبیا !*
خانه خاموش است
خیابان هم
گم شدن ساده است
دوری هم .
در راهم دریاب که بی< ستاره> گمم.
بره ای منم در خیابان ها و کوچه های بی رفت علف
بی زلال آب
که ماه را می خواهم در روز
نور را می خواهم در شب
در راهم دریاب
که علف منم در باد .
عزیزا !
بادم باش
که پرده منم بر پنجره ی روبروی تو
نورم باش
که تاریک منم در شب بی ماه
آنی باش که آنت را می دانم
اینی باش
که اینت را می دانم
اویی باش
که هیچت را نمی دانم ....
از کتاب شبانی که دست های خدا را می شست
هیوا مسیح
همانی که امروز خریدم .....
..........................
برای تویی که می خواستی بدانی منم .....
من *... هستم ....
................
* . آبیا بر وزن خدایا .....
............................
رفیقا !
رفیقا !
گریه اگر منم در چشم های مردمان
مرا قطره کن.
قطره اگر منم در شیشه های منتظر
مرا < نگاه > کن.
غبار اگر منم در راهای رفتگان
مرا < بیا > کن.
شبان اگر منم با بره ها و روستازادگان
ماه ام ببخش.

زمین اگر منم با ردپای بره ها و چوبدست دوست
بیابانم کن.
شبان اگر منم که می شویم دستهایت را با همیشه ی ماه
با قطره و غبار و نگاه
شبانی ترم کن !
باز هم از همان کتاب




آرمان یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:33 ق.ظ http://mechanic-razi.persianblog.com

سلام..مخلص اقا مهدی هم هستیم..سال نو مبارک..مهدی جان..نوشته هات برا من یکی جالب بود..میدونی چرا..چون کلا ادم وقتی از چیزی سر در نمیاره براش جالب میشه....راستی لینکتو گذاشتم تو مکانیکا...تو هم بذاری بد نیست....سربلند و ماندگار باشی

ضحاک(کاوه آهنگر) یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ق.ظ

اعتراف خوبه . ای کاش بتونیم همه مون اعتراف کنیم که...

به جای آریا یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:19 ب.ظ http://www.ma-chand-nafar.persianblog.com

راستش... قرار شده آریا که عید نیست... من ( یکی از دوستاش) ... هر از چند گاهی به وبلاگش سر بزنم٬ کامنتارو چک کنم... الآن داشتم وبلاگایی که بهش لینک داده رو می خوندم... اینجا با بقیه فرق داره... نوشته هاش قشنگه... آدم رو آروم می کنه... موفق باشی...

علی فیلمی یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:38 ب.ظ

میدونی..هیچی نفهمیدم..... عیبی که نداره؟؟ اگه بتا به آزادیه ..خوب منم میخوام نفهمم! نه تنها پست تو رو.....خیلی چیزای دیگه رو! خیلی حرفا رو....و خیلی ازآدما رو....

*... دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:24 ق.ظ http://dostat ...

نگاه کن
یه نفر از اینکه بیاد اینجا و هیچی نفهمه که چی نوشتی خوشحاله ....حالا باید خوشحال باشی که حداقل یه نفر این احساس و نسبت به وبلاگت داره نه ؟
منظورمو تو نظراتت ببین ....یکی که فکر کنم آرامانه !

فرزانهمرادی پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ب.ظ http://gaf.blogfa.com

سلام من شما را کجا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد