در همین لحظه دلم میخواهد و نه آن چیز که آن تکه دل یخ زده ام سر سرمای زمستانی آن سال پر از دغدغه و دود بخواست. که همه می دانند دل من در آن روز خودنویسی می خواست که نویسد بر بام وای از درد دل سوخته و خون روان که چرا هیچ کسی هیچ نپرسید که ای دلبرک خسته ترین تو کجایی و دل همسفرانت به کجا می نگرد. همه در صف بودند ولی آن لحظه دلم نه تفنگی میخواست ، نه لباسی خاکی دل من در پی آن دود و دغل همه جا گشت که یابد جوهر همه او را گفتند تو و آن فکر پلیدت را رنگ قرمز شاید. که شود پاک و پاک خودنویسم خشکید تا به امروز که دیگر دودی بر نخیزد از بام وهمه رنگ و دغل هاست که ماندست به جا بر ته لوله رنگین قلم هایی چند. که بگویند به من همه روشنفکریم ولی اینبار فقط این دل من پی یارانی بود که بپوشند به پا و نگیرند به دست پوتین وسنگ و تفنگ نه برای کشتن نه برای رفتن که برای ماندن و میان غربت و سیاهی مردن... کسی این بار نپرسید ز من که دلت می خواهد این همه سنگ و تفنگ و لگد هایی چند؟ خودنویسم بود که این بار نوشت دل من دل میخواست ولی این بار فقط خونش را به ته لوله جوهر دادند. ********* با تغییر یا بی تغییر دیگر اینجا را به بایگانی تاریخ خواهم سپرد. از ما که گذشت به "دیگران" بگویید پایان انتظار* چیست! تا همیشه منتظر* باش....رهایی پایان خوش درد است و مبارزه هیچ گاه پایان نمی پذیرد. مبارزه ای به قیمت انتظار* خدا نگهدار پی نوشت: یاشار و عابد هم آزاد شدند.
خدا نگهدارت ای مبارز
یا حق
سلام
و شاید این آخرین سلام!
حرفها را به شوخی میگرفتم و حسابهایی میکردم که اگر بگویم، سرِ جناب و همپالگیهایتان یکجا...
نقلی نیست. تهمت و افترا را بر مدار عقلمداری جایی نیست. هر چه را هم دغل بازی بنامی و فحش بدهی، مطمئن باش؛ من نیز دیگر، سخنِ به حقی از خواهر مادرهای محترم به میان نخواهم آورد...
شاید یک سال میگذرد از نوشتهام در باب مکاره بازارِ انتظار. هیچگاه باورم نمیشد، بخواهم روزی نوشتههایی را به ذهن بیاورم که اعصاب بهم ریخته از رهبانیتِ به هیبت و قد و قوارهی منتظر به نوشتنشان وادارم کرده بود.کاری کردی کارزستان مرد...
موفق باشی
همین.
و این بود سرگذشت پیر دیر...
امیدوارم مبارز خستگی ناپذیری باشی....می دونی یاد فیلم کیف انگلیسی افتادم...دیدی که؟؟؟...اگه دیدی حتما متوجه می شی چی می خوام بگم....
اما انتظار*...حدیثی که سخن گفتن از اون....باشد تا زمانی ... بگذریم...اگه منتظر*ی مثه بقیه بگم موفق باشی زهی خیال باطل اول باید موفقیتو برام تعریف کنی بعد...
تا بعد...
آزادیشون مبارک.....
مطمئنا دنیای جدید آهنگهای جدیدی دارد
ستاره ها در گردشند و تو را جور دیگری خواهند یافت.
امروز روز بزرگیست.
تو به اوج رسیده ای و من حسرت میخورم ای منتظر*!
خدا تورا نگهدار
باورت نکردم ان گونه که رفتی یا شاید هم کردم ...با تو حرف هایی دارم ...اگر بشنوی ....
بسم رب المهدی عج
سلام
پایان انتظار که مشخص است .
البته هرگز هم نمی خواهم بگویم ...از ما که گذشت ...
آنچه مهم تر به نظر می رسد .هدف است و راهی که رفته می شود . که نرسد به جایی که برای هیچ .همه چیز از دست رفته باشد .
یا علی مددی
بیا و دمی با ما باش ....
نمی آیی ....؟
امشب که اولین روز ماه زیبای خداست .....امروز که اول رجب است ....هنگام اذان مغرب ....با ما همراه شو ....منتظرت هستیم کنار جاده ای که به راه خدا می رود ...............
سلام /// ۱- خوبه که آزاد شدن . بلاخره میتونیم بگیم حرفی زده شد . صدایی شنیده شد .. کاش کوتاه نمیومدی. کاش به این راحتی کنار نمیکشیدی اما راهت رو یه جور دیگه ادامه خواهی داد . مطمئنم . موفق باشی دوست خوب من ...
سلام
از شعرهات لذت بردم ...
عکس هایی هم که انتخاب می کنی حرف ندارن
به ما هم یه سری بزن...
سلام آقا مهدی
امیدوارم که همتون موفق باشین.راستی اگه منو نشناختی بگم که دوسته مهدی صدرائی هستم.
بدرود
سلام
وبلاگ خیلی خوبی داری
شعرات خیلی قشنگه
به من هم یه سری بزن
موفق باشی
یا علی
سلام دوست عزیز
وب نازی داری
امیدوارم که همیشه به روز و فعال باشی
اگه با تبادل لینک موافقی لینکم کن و بهم خبر بده
منتظر حضور گرمت هستم...
به امید روزی که آقام بیاد
وبلاگتون خیلی جالبه
من که لذت بردم و البته حال هوایی که توش حس می شه
جالبتره
به ما هم سری بزنید
خوشحال می شم
سعادتمند باشید
شادی
مـــــــــــــهدی...