سخته ولی ارزش داره!

 

دیگه عادت کردم...

به خش خش برگای زرد زیر پاشنه هایی با ارتفاع 10 سانت

به التماسای گاه و بیگاه دخترک فال فروش روی پل هوایی مکانیزه

به هر هر و کر کر های ابلهانه پسرایی که گوشه کافی شاپ رو واسه نجواهای عاشقانه

با gf  شون انتخاب می کنن....

به مبلهایی که تبدیل نمیشن به پشتی که بالعکس...

به بلوغ فکری که همه رو تو خودش خفه کرده از بالاترین مقام دولتی تا....آخه فاحشه ها هم دیگه

آلبر کامو میخونن!

به دخترای باریکی که کارشون صبحا درسه و شبا هم درس....

به پسرای تک سلولی داغونی که کارشون نه صبحا درسه نه شبا میخوان درس یاد بگیرن....

به جنبش نرم افزاری که  من و تو فقط بخش چت و اورکات و البته آی ام ویتینگ شو یاد گرفتیم....

به انگشتایی که تا ته میرن تو دماغ و خیس میان بیرون....به آنفولانزای مرغی...

به مکانیزم تولید تخم مرغ تلاونگ و کالباس و سوسیس همیشه ماسیس....

به قرمزی ناموزون لبای دختر بچه 12 ساله و خراشای حاصل از ناخنهای مانیکور شده سبز روی کمر

پیر مرد 60 ساله.....

به دغدغه های تکراری جوونی که خلا اصلی زندگیش عدم  پذیرش قطعنامه سازمان ملل

و تحولات ساختار گرایانه  بالکان نیست....

به لنگه کفشایی که به ازای هر لنگه کمتر از 12 دلار یعنی هیچی و به ازای  هر لنگه بیشتر از 12 دلار ....یعنی بابایی که شبا از خجالت اشک میریزه....تو خواب....

به جهانی سازی و گلوبالیزاسیون و تفکرات نئویی که یه دکتری از خودش دروکنه!

به همین "در وکنه" و " فرق فوکوله " و   وای     "نیدونم" های خوردنی یه جیگری که

وقتی آدرس یه درمانگاه تو اردبیلو میپرسی ....وقتی سمنانی یا حتی همدان....

به همه محکومینی که قبل از کشیدن چارپایه خوابشون برده  یا همه چی رو لو دادن!

اینبار حتی به تو هم عادت کردم....

و به اینکه میشه منتظر* بود....

و به اینکه هنوز واسه خوب شدن دیر نیست....

سر در گمی های منم داره تموم میشه....الآن میخوام دوران نقاهتو بگذرونم....

شاید گناه من "عادت نکردن" بود....من

 

عادت میکنم!

 

نظرات 7 + ارسال نظر
آیدا شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.nimeyegomshodeh.blogsky.com

سلام دوست عزیز
نوشته ی زیبایی بود.
موفق باشید.

سفر کرده شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:12 ب.ظ http://safarkarde.blogsky.com

دمت گرم .....
آره برای خوب شدن دیر نیست.....
منم شاید عادت نداشتم که اینجوری شدم !
عادت نکن .....
یا علی

علی شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:20 ب.ظ

شاید هم...

آرام یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:50 ق.ظ http://sokooot.blogfa.com

صلی الله علیک یا ابا عبد الله
سلام
خیلی وقته عادت کردم به ...بحث های ابلهانه سر فصل ها ..ادما ...سیاست ...فوتبال ...فیلم ...عادت کردم فقط گوش کنم و نشنوم ...
عادت کردم بشنوم که ادما دائم از خستگی هاشون بگن ...از دلتنگی هایی که شاید اصلا ارزش گفتن نداره ...ارزش فکر کردنم نداره ...
و عادت کردم هم به این عادت کردنا ....
ولی ...
هیچ وقت عادت نمی کنم به شروع شدن محرم ...
عادت نمی کنم به دیدن پرچم ها و صدای نوارهای مداحی ...که فعلا از توی ماشین ها میاد ...
عادت نکردم ....من به حسین ع محتاجم ...از گفتنشم خجالت نمی کشم ...
البته فهمیدم یه چیزایی هست که هیچ وقت نباید تکراری بشه و بهشون عادت کرد ...
..............
این آلبر کامو ...کی هست؟؟ از همون نویسنده هایی که یه سری چرت و پرت سر هم می کنن به اسم مباحث عمیق فلسفی؟؟؟؟؟؟....! اونم در قالب رمان !!!؟؟؟
..............
التماس دعا

روشنک یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:00 ب.ظ

عادت می کنی ...عادت کن ...

علی یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:43 ب.ظ

عادت نکن حتی به خدا...

ساناز دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:54 ق.ظ

همه عادت کردیم که عادت کنیم...اگه تونستی کار دیگه ای بکنی منم خبر کن...

خوبه...همین طوره...منم عادت کردم...
به همه چی...به جز اینکه میتونم عوض شم...
من دارم عوض میشم.... اینبار از خیلی بد به خیلی خوب....همین....
شاید دیگه آدم قبلی رو نبینی....میدونستم محرم و امام حسین دستمو میگیرن...
الآنم گرفتن....شاید دیگه هیچکی منو نبینه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد