Nothing Special

خیلی  آسون عوض شدم و خیلی  سخت به مسیرم برگشتم...

فهمیدم که  برای همه بودم....

ولی کی واقعا برای من بود؟

همه برای خودشون بودن....

همیشه میگفتم:

همه من مال شما....همه شما مال خودتون...

حالا

خیلی راحت و بدون غصه....تغییر میکنم...

خیلی چیزا فرق میکنه....

بی تفاوت میشم....

ایزوله تر میشم....

من واسه خودمون میشم....همون "خودمون"ی که الآن فقط من و تو رو داره....

حلقه ای که داره تنگ میشه.... تنگ  و باریک...

من هم هیچ غصه ای ندارم...

حالم خوبه...

دلم هم نگرفته...

فقط...

دیگه همه چی واسم عادیه....عادی عادی عادی!

چیز مهمی نمیبینم....همه چی رو معمولی میبینم...

خدا!!! 

 به ثبات رسیدم....

چه مسیر سر راستی

چقدر راحتم...حتی راحت تر!

 

یه نوای قدیمی....یادش بخیر...من...پاکی...

اگه دیوونه ندیده ای....به ما میگن دیوونه                                                 

اگه دیوونه شنیده ای.....به ما میگن دیوونه

دل هر کی با یاری خوشه....یار دل ما حسینه

ترانه ای که دلو میبره....صدای یا حسینه

عقل از سر من پریده و ....دیوونگی جا گرفته

حرف اگه داری با خدا بزن.....عقلمو خدا گرفته

منم یه روز عاقل بودم.....عشق تو مجنونم کرد

ز  شهر عقل و عاقلا ....یه باره بیرونم  کرد

به جرم عشق و عاشقی...به ما میگن دیوونه

بذار ملامت بکنند.....یه خوب و بد می مونه!

سخته ولی ارزش داره!

 

دیگه عادت کردم...

به خش خش برگای زرد زیر پاشنه هایی با ارتفاع 10 سانت

به التماسای گاه و بیگاه دخترک فال فروش روی پل هوایی مکانیزه

به هر هر و کر کر های ابلهانه پسرایی که گوشه کافی شاپ رو واسه نجواهای عاشقانه

با gf  شون انتخاب می کنن....

به مبلهایی که تبدیل نمیشن به پشتی که بالعکس...

به بلوغ فکری که همه رو تو خودش خفه کرده از بالاترین مقام دولتی تا....آخه فاحشه ها هم دیگه

آلبر کامو میخونن!

به دخترای باریکی که کارشون صبحا درسه و شبا هم درس....

به پسرای تک سلولی داغونی که کارشون نه صبحا درسه نه شبا میخوان درس یاد بگیرن....

به جنبش نرم افزاری که  من و تو فقط بخش چت و اورکات و البته آی ام ویتینگ شو یاد گرفتیم....

به انگشتایی که تا ته میرن تو دماغ و خیس میان بیرون....به آنفولانزای مرغی...

به مکانیزم تولید تخم مرغ تلاونگ و کالباس و سوسیس همیشه ماسیس....

به قرمزی ناموزون لبای دختر بچه 12 ساله و خراشای حاصل از ناخنهای مانیکور شده سبز روی کمر

پیر مرد 60 ساله.....

به دغدغه های تکراری جوونی که خلا اصلی زندگیش عدم  پذیرش قطعنامه سازمان ملل

و تحولات ساختار گرایانه  بالکان نیست....

به لنگه کفشایی که به ازای هر لنگه کمتر از 12 دلار یعنی هیچی و به ازای  هر لنگه بیشتر از 12 دلار ....یعنی بابایی که شبا از خجالت اشک میریزه....تو خواب....

به جهانی سازی و گلوبالیزاسیون و تفکرات نئویی که یه دکتری از خودش دروکنه!

به همین "در وکنه" و " فرق فوکوله " و   وای     "نیدونم" های خوردنی یه جیگری که

وقتی آدرس یه درمانگاه تو اردبیلو میپرسی ....وقتی سمنانی یا حتی همدان....

به همه محکومینی که قبل از کشیدن چارپایه خوابشون برده  یا همه چی رو لو دادن!

اینبار حتی به تو هم عادت کردم....

و به اینکه میشه منتظر* بود....

و به اینکه هنوز واسه خوب شدن دیر نیست....

سر در گمی های منم داره تموم میشه....الآن میخوام دوران نقاهتو بگذرونم....

شاید گناه من "عادت نکردن" بود....من

 

عادت میکنم!