می ترسم!....پس خداحافظ

ترس

  برای اولین بار

  تو تمام عمرم

  تمام وجودمو پر کرده.

  روزای بد

  که می گفتم،

  داره میاد.

  تو

  عقیده

  حقیقت

  انگار نمیشه با اینا تشکیل خط داد.

  شایدم من بلد نیستم.

  درست وقتی که همه چیز خوب بود

  بدی آروم آروم خودشو چپوند وسط دنیای من

  اگه حقیقت یه چیز دیگه باشه

  هممون مقصریم

   حتی تو که ضریب دو ترس و دلهره من محسوب میشی.

  شاید دنیا یه چیز دیگس

  شایدم یه جای دیگه

  شایدم من نمی فهمم

  از دیشب رفتم تو زندان وجودم...تا به نتیجه نرسم نمیام                   بیرون.

  دوست داری منتظر* بمونی تو هم؟

  بمون

  شاید فردا

  شاید ماه بعد

  شاید هم سال بعد

  شاید هم...

 

  شکار حقیقت دیر و زود داره ولی....

   منتظر*م بمون...

  چون باید برگردم!