دارم سعی میکنم اولین فیلم بلند سینمایی خودمو بسازم...
تحت عنوان:
و چگونه ماژیک صورتی بر صورتت نقش بست!
برگرفته از یه رمانی به اسم:
دیوانه ای روی آب
که اتفاقا نویسنده اش هم خودمم!
میدونی چیه؟
آدم خیلی میتونه احمق باشه اگه بخواد بره دکتر و بگه:
آقای دکتر میشه منو معاینه کنی؟
مثه اینکه دم در قصابی رو برگه سفید بنویسن:
گوشت داریم!
دومین مطلبمو شر و ور نوشتم....با اینکه حالم بده و چرتو پرتم نمیاد....ولی خب...
امروز خیلی خوب بود که خیلی بد دوباره بنویسه....
البته نه خیلی خوب و نه خیلی بد....بلکه
این بار
از خیلی بد....به خیلی خوب....محض یادگاری....نه شایدم محض رفاقت....
این ابتدای کارو همیشه گند میزنم...خودمم میدونم!
فعلا