آشهای خاکی مامانم+ تردید ۲

 

فال حافظ از پیرمردی که التماس میکنه، 100 تومن!

فالی که میاد واست:

دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود

تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی

جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود

کسی را دوست داری و او مدام شما را امتحان میکند که مطمئن شود

که تو به او وفاداری، از این اخلاق متغیر او ناراحت مباش

چون دوباره همانی که بود خواهد شد

با این تفاوت که دیگر به شما اعتماد کامل پیدا کرده

در کنار تو خواهد ماند، خیلی نگرانی!

همه مسائل حل خواهد شد.

 

حرف زیاده واسه زدن....

خیلی سخته حرف نزدن

ولی حرف زدن سخت تر

....

حوصله ندارم....اصلا و ابدا

 

بازم دلم گرفته...گریه ام اختیاری نیس!

شاید اون روزی که قرار بود یه فاصله ای بین ما بیفته

خدا نقطه سوم بود که با ما تشکیل یه خط می داد،

فاصله ها همیشه ثابت و یکسان باقی می ماند.

نه زیاد می شود و نه کم....

خیلی ها اینو دوست دارند....لا اقل اینجا دیگه خبر خاصی

از هگل و راسل نمیتونی بگیری....

من ترجیح می دم کماکان به کارهای خودم مشغول باشم....

 

*****************

 

دل و روده انسان گاها به دلیل ضریب نفوذ پذیری بالای جمعی از شعاع های نوری

متساطع از سیاهی پررنگ یک مجموعه سفید گوشتی که ممکن است بنا به دلایل غیر طبیعی،

دارای حفاظی رنگی یا غیر رنگی (بسته به نوع user) باشند و یا از متریال های غیر طبیعی به منظور ایجاد تغییراتی در سایبان های آن  استفاده کنند ،

 دچار یک نوع ویبراسیون غیر خطی می شود.

به همین دلیل نمیتوان توقع داشت که هر اتفاقی نیفتد.

آنچه مسلم است این تابع غیر خطی حتی می تواند به گونه ای تغییرات داشته باشد که انسانهای متبوع خود

را شبها و روزها بی خانمان کرده و در خیابان های اطراف کانونِ تابش  این شعاع ها دچار تناقضات و تعارضات روحی کند.

***************

معمولا چیز ِ انسان دچار گرفتگی می شود که این گرفتگی

 می تواند دلایل متعددی داشته باشد، مثلا

از صبح حال نداشته باشی از تختت بلند شی.

یا اینکه اون تابع غیر خطی توش ایجاد نشده باشد.

نمیدونم...

یه روزی

یه جای دیگه

تو یه دنیای دیگه

شاید منم  حس کردم

که میتونم بخندم و بلند بگم:

    Have I told you , that I  adore  you?

پی نوشت :

چیز = دل

*******************

ستاره های انتظار* دیوانه کننده اند....

حتی اگر دسپرادو برات بخونه و بگه

دلت نباید بگیره....گفته باشم!

 

 

 

 

 

 

اینم یه جورشه!

غروب شد

خورشید رفت...

آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت...

ناگهان ستاره ای چشمک زد   !

آْفتابگردان سرش را پایین انداخت

گلها هرگز خیانت نمیکنند!